خر بی شرم!!!
شخصی ریسمانی به سر خر خود بسته بود و او را به دنبال خود می کشید. عیّاری آمد و آن ریسمان را آرام باز کرد و بسر خود بست. چند دقیقه گذشت، سرفه کرد. صاحب خر نظر به عقب کرد و دید به جای خر ، ریسمان بر گردن آدمی بسته است!
گفت: خر من چه شد؟ آن عیّار گفت: من همان خرم، چون به مادر خود بی ادبی کرده بودم، در حق من نفرین نمود و خدا مرا خر کرد، حال دل مادرم برحم آمده و دعا کرده و من دوباره آدم شدم!!!
پس آن مرد ریسمان باز کرد و او را آزاد کرد و از وی عذر خواست که من نمی دانستم و چند وقت از تو بار کشیدم و بر سر تو سوار شدم؛ از تقصیر من بگذر!!!
چند روزی بگذشت تا اینکه روزی مرد، در میان مال فروشان خر خود را دید که او را می فروشند. پیش آمد و سر بر گوش خر گذاشت و گفت: ای بی شرم؛ دوباره به مادرت بی ادبی کردی که خر شدی؟! دیگر تو را نمیخرم!!!
نظرات شما عزیزان: