داستانک
یادداشت هایی برای زندگی
دین و خانواده
نگارش در تاريخ 20 / 3 / 1391برچسب:"خر","عیار","مادر","بی احترامی","ریسمان","نفرین",", توسط س.م.ن

خر بی شرم!!!

شخصی ریسمانی به سر خر خود بسته بود و او را به دنبال خود می کشید. عیّاری آمد و آن ریسمان را آرام باز کرد و بسر خود بست. چند دقیقه گذشت، سرفه کرد. صاحب خر نظر به عقب کرد و دید به جای خر ، ریسمان بر گردن آدمی بسته است!

گفت: خر من چه شد؟ آن عیّار گفت: من همان خرم، چون به مادر خود بی ادبی کرده بودم، در حق من نفرین نمود و خدا مرا خر کرد، حال دل مادرم برحم آمده و دعا کرده و من دوباره آدم شدم!!!

پس آن مرد ریسمان باز کرد و او را آزاد کرد و از وی عذر خواست که من نمی دانستم و چند وقت از تو بار کشیدم و بر سر تو سوار شدم؛ از تقصیر من بگذر!!!

چند روزی بگذشت تا اینکه روزی مرد، در میان مال فروشان خر خود را دید که او را می فروشند. پیش آمد و سر بر گوش خر گذاشت و گفت: ای بی شرم؛ دوباره به مادرت بی ادبی کردی که خر شدی؟! دیگر تو را نمیخرم!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





اسلایدر

دانلود فیلم