نقاش ماهر
پادشاهی که یک چشم کور و یک پای لنگ داشت، از نقاشان بزرگ کشور خود دعوت کرد تا شکل و قیافه اش را نقاشی کنند. پادشاه نشست و نوبت نقاش اول شد. نقاش اول برای اینکه شاه ناراحت نشود، چشم بسته پادشاه را باز و پای کج او را صاف کشید. یعنی « در خوبی های شاه افراط کرد». شاه وقتی تابلو رادید، ناراحت شد و دستور داد او را اعدام کنند و گفت او مرا مسخره کرده. نوبت نقاش دوم شد. نقاش دوم چشم بستۀ شاه را بسته تر و پای کج او را کج تر کشید یعنی « در بدی او افراط کرد» شاه وقتی تابلو را دید، باز ناراحت و دستور اعدام او را هم صادر نمود. نوبت نقاش سوم رسید. نقاش سوم شاه را سوار بر اسب کشید که در نتیجه پای کج شاه، پشت اسب پنهان شد و یک تفنگ هم به دست شاه کشید که در حال شکار با چشم بسته است. شاه وقتی تابلو را دید خیلی خوشحال و شد و سر تا پای نقاش سوم را پر از طلا و جواهر کرد.
نظرات شما عزیزان: